×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

بوف کور

بوف کور

× من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهي که بلغزد بر من --- من خودم بودم و يک حس غريب که به صد عشق و هوس مي ارزيد
×

آدرس وبلاگ من

masoomy2000.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/masoomy2000

خیال

پُكى ديگر به سيگارش زد.دود غليظى از دهانش بيرون مىآيد.از ميان دود غليظ بيرون پنجره را نگاه مىكند.مهتاب از ميان ابرها ديده مىشود.در اين ميان ناخودآگاه يك بيت شعر را كه قبلاً جايى شنيده بود،با خود زمزمه مىكند: ((به يادگار نوشتم خطى به دلتنگى .............. به روزگار نديدم رفيق يكرنگى)) خودش هم نمىداند قبلاً اين بيت را كجا شنيده و صاحب آن كيست.ته سيگارش را روى دستش خاموش مىكند.بعد تپانچه اى را از كشوى ميزش برمىدارد و جلوى آينه مىايستد.تپانچه را به سمت تصوير خودش در آينه مىگيرد و يك تير شليك مىكند.در اين لحظه هر دو چشمش از كاسه بيرون در آمده،روى زمين مىافتد.همه جا تاريك تاريك مىشود.او ديگر چيزى نمىبيند.همه جا تاريك تاريك است.سياه.دراين تاريكى به دنبال چشمانش مىگردد.روى زمين مىنشيند و دستانش را روى زمين مىكشد تا چشمانش را پيدا كند و سر جايش بگذارد. در ميان تاريكى هيكل زنى را مىبيند.هيچ چيز نيست و فقط پيكر زنى در تاريكى ايستاده.زنى تنومند با موهاى بلند بور و پوستى سپيد رنگ كه پاهايش از زير چاك لباسش مشخص است.دنبال چشمانش مىگردد.متوجه مىشود كه آن زن هم چشم ندارد.هر دو چشمان او هم از جا درآمده.كمى مكث مىكند،البته از روى تعجب.يكدفعه دستش به چيزى برخورد مىكند.يك جفت چشم.آنها را از روى زمين برمىدارد و در جاى خالى چشمهاى خودش مىگذارد.بعد دوباره همه چيز را مىبيند.همه جا دوباره روشن مىشود.اما ديگر اثرى از آن زن نيست.مثل اينكه فقط يك رويا بود. به جلوى آينه مىرود تا خودش را ببيند.اما باز تعجب مىكند.رنگ چشمانش تغيير كرده. چشمهايش آبى رنگ شده!
چهارشنبه 11 مهر 1386 - 11:58:38 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

46102 بازدید

49 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

50 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements