در اين دنيای پست پر از فقر و مسكنت ، برای نخستين بار گمان كردم كه در زندگی من يك شعاع آفتاب درخشيد - اما افسوس، اين شعاع آفتاب نبود، بلكه فقط يك پرتو گذرنده، يك ستارهء پرنده بود كه بصورت يك زن يا فرشته بمن تجلی كرد و در روشنايی آن يك لحظه ، فقط يك ثانيه همهء بدبختيهای زندگی خودم را ديدم و بعظمت و شكوه آن پی بردم و بعد اين پرتو در گرداب تاريكی كه بايد ناپديد بشود دوباره ناپديد شد- نه ، نتوانستم اين پرتو گذرنده را برای خودم نگهدارم. سه ماه - نه، دو ماه و چهار روز بود كه پی او را گم كرده بودم، ولی يادگار چشم های جادويی يا شرارهء كشنده چشمهايش در زندگی من هميشه ماند -چطور می توانم او را فراموش بكنم كه آنقدر وابسته بزندگی من است؟
روایتی از بزرگترین خیانتهای تاریخ
روایتی از بزرگترین خیانتهای تاریخ
روایتی از بزرگترین خیانتهای تاریخ
روایتی از بزرگترین خیانتهای تاریخ
46064 بازدید
11 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
12 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian